منم با خودِ واقعیم



اینجا همه چیز هست. از غم گرفته تا نا امیدی و تاریکی و دلی سیاه چون شاپرکی در دل شب . و چون تیرگی سوخته  نخ شمع بعد از سوزاندن شاپرک 

اینجا زندان من است . 

من ماندالورین هستم. یک شخص در دنیایی که مال من نیست در دنیایی که مدتهاست برای من تمام شده . من ماندالورین نه زیبا هستم و نه خوش قلب . همچون سنگ سخت و هچون تبری از تکه آهنی بی ارزش بر تن این دنیا کوبیده شدم . من یک نفرین شده ام  


حالم بهم مبخوره از کسایی که شهوت رو با عشق یکی میدونن. عشق یه چیز نابه ، تویی که فقط با هوست میای جلو ، خاک تو سرت. و خاک تو سر هرکی که مثل تو فکر میکنه. 

همچنان که صدای خروپوف همسایه رو از دیوار نازک بینمون میشنوم دلم میخواد بگیرم مثل خرس بخوابم اما فردا ساعت ۷ باید سرکلاسم باشم. ای داد بر من


آهنگ مدام تکرار میشه.هوهو  هوووو هو و یک ریتم در ذهن ماشین و تکرار و لب خوانی دوستام توی ماشین .

و مدام آهنگی که مثلپتک میکوبهتو سرم. زدبازی که مدام از عشق  رفته میگه.

حالم بده از ادکلنیکه همین دو دقیقه پیش زدم. سرم به شدت درد میکنه.کاش خونه توی همون سوراخ تتریکم با مشتی از کتابهام خودمو خفه میکردم.


جیمز بلانت عزیز برایت مینویسم چون یک ساعت است دائم فقط یکی از ترک هایت برای من تکرار میشود . Goodbye my lover .  و دائم حسی از یک عشقی که تجربه نکردم و در دلم هر روز و هر روز تاریک شدنش را میبینم یادآور میشود . به یاد روزهایی که گذشت و بدون خداحافظی تمام شد . بلانت عزیز من چه از عشق میفهمم زمانی که خواب را بر خودم حرام کردم زمانی که مانند مرده ای فقط در تختم دراز کشیدم و بر پنجره اتاقم خیره شدم . زمان از دستم رفت چشمانم خشک و سرد شد و بدنم مانند تکه ای گوشت به سمتی پرت شد . و چه میفهمی که من نمیدانم عشق چیست ، اصلا زندگی چیست؟ اصلا خوب و بد برای چیست ؟ . تو اصلا میدانی من کی هستم و آیا میخواهم دوست داشته شوم و دوست بدارم ؟

 اصلا دوست داشتن یعنی چی؟ تو ساعت هاست به یادآورده ای سالهاست که در میان هر ساعت مثل قطاری از خاطرات میگذرد و افسارش را به دست باد سردی میدهد که تمام بدنم را به لرزه انداخته . من هر لحظه اش را سالها عمر کردم

Goodbye my lover .

 

 

 


دیگه هیچی نمیخوام نه رویای کودکی و نه نور مهتاب پشت پنجره و نه . . یه حس تهی که هیچ وقت نتونستم درکش کنم همیشه باهام بوده مثل یه غباری که غبار نیست مثل هر چی که تصورش سخت باشه مثل روح . کاش ای کاشی نبود کاش آرزو نبود کاش زندگی نبود و مرگ نبود و زنده نبود . و ای کاش رویا هم نبود . کاش عشق هم نبود . 

مثل نیستی . یه جایی که کلمه ی مزخرف یا بدردنخور وجود نداشت .

احساسی که درونمه منو زجر میده . یه لنگر بزرگی انداخته توی قلبمو مدام فشار میده. یه سنگینی بدی توی این قلب لعنتی حس میکنم . این "آه" لعنتی هم نمیاد بالا تا تموم شه . مثل کابوسه . یه کابوس وحشتناک 

مُرده ای که احساس داره ، گریه میکنه و ناله میکشه . دوست داشتم حداقل یه زامبی بودم ، کمِ کم اونا یه حرکتی هم دارن اما من چی ؟! یه جا نشستم و همیشه تو فکر بهتر شدن اما روز به روز بد و بدتر پیش میره

ای خداااا این کابوس لعنتی مادر ج.نده کی تموم میشه

 

 

پ.ن:ای کاش حال sting رو موقع خوندن این ترک میدونستم ❤

پ.ن: اصلا نمیفهمم چی میگم ، مثل پیرمردی غرغرو شدم که از عالم و آدم شاکیه . این غم چیه که گریه ام نمیگیره.


یکی از دوستام تو اینستا مدام پست خوانندگیشو میذاره.سنتی میخونه ولی اونقدر صداش بده که . جدی صدا بده.حتی یبار تو جشن دانشگاه جلوی همه خوند ، همه خیلی ریز میخندیدن و مسخرش میکردن . میدونینیه اعتماد به نفس فوق العاده ای داره . ای کاش منم جرات داشتم بهش میگفتم صدات خیلی بده دیگه اسباب مسخره شدن نباش . اینجاش جالبه که کسی هم بهش اینو نمیگه .

جدا از این صدا نخراشیده ، خیلی قشنگ تار میزنه


دیشب خواب دیدم یه احساس آشنا پیشم نشسته . یه چیزی که باهاش راحت بودم.انگار سالها بود با هم بودیم انگار مثل یه آبجی یا یه عشق خاص. لعنتی کاش صورتشو حداقل به یاد بیارم . هر چه بود زیبا بود 

 

 


ای کاش وبلاگ قبلیمو حذف نکرده بودم. یه چندتا رفیق تازه پیدا کرده بودما.الکی الکی اونا رو هم از دست دادم .

به هیچ کس این دوره زمونه نمیشه اعتماد کرد .حتی به خود آدم. من به خودم اعتماد کردم بعد از ظهر خوابیدم که یک ساعت خواب باشم وقتی پا شدم دیدم هوا تاریکه یه ۵ ساعتی خوابیده بودم


وضع مالیم خدا رو شکر خوبه اما بخاطر این شب و تمام آدمایی که میشناسم که حالا بخاطر کار یا فقر یا بیپولی نمیتونن کنار خونوادشون باشن . اینستا پست های دیشبمو نمیذارم.اینکه رفتم و با دوستام جوجه زدیم و یلدا رو جشن گرفتیم و دور همی آهنگی زدیم و خوندیم. شاید بهترین خاطره ی این چند ماهم باشه اما دلم میسوزه به حال آدمای اطرافم. یه بغضی ته گلوم رو گرفته که میخوام یه تکویری بشم و برم بیت و همه ی عواملشون رو با همین دستام نابود کنم. یعنی در این حد .


یعنی دلم مثل یه بزرگراه شده که دم به دقیقه عاشق میشه؟ ازش عکس گرفتم. غروب بود تو کویر . نمیدونم چرا انگار قند تو دلم آب میشد انگار عاشق شدم. انگار یه حسی بهم میگفت عکسارو همون لحظه براش نفرست بعدا براش بفرست یا حداقل شمارشو بگیر . یکی تو این دل صا مرده ام مدام میگفت برو دنبالش . 

اما گذشت زمانی که دیگه قابل برگشت نیست .

 


چرا دیگه اینستا پست و استوری نمیذارم؟ این همه جاهای خوب و حس های قشنگی که فیلم میگیرم اما دیگه نمیذارم بقیه هم ببینن . یه آدم حسودم. حسادت به احساس . نمیخوام به اشتراکش بذارم و آلودش کنم .نمیخوام کسی فکر کنه که از درد سینگل بودن یا یه همچین چیزیه.خوشم نمیاد کسی بدونه چه احساسی دارم:/


در کتاب روانپزشکی کاپلان درباره همجنسگرایی اومده که همه ی ن تمایل به هم جنس خود دارند .

ترسناک تر از اون اینکه نوشته که در بین مردان ۵۰ درصد آنها میل به جنس موافق دارند. از جنس مخالف ترسی ندارم بیشتر از یک همجنسگرا تو یه اتاق میترسم . ترسناکه خب


دارم فکر میکنم خونواده ی جالبی دارم. همه متنوع اند چه از نظز افکار و چه از نظر سبک زندگی کلا هر کسی یه روشی داره . همین تنوعه که از بچگی تا الان منو گیج کرده .

 

قراره اسباب کشی کنم . حدود ده روزه دیگه . صاب خونه ی جدید و محیط جدید و حتی حیاط جدید . پوسیدم تو این آپارتمان اونم با این همسایه های بی بخار و نچسب . البتهبا اینکه حس میکنم تو خونه ی جدید احتمالا آزادیم کمتره اما دوسش دارم . نرفته عاشقشم . صاب خونه بقل گوشم زندگی میکنه پس نمیتونم مهمونی بگیرم یا دوستامو دعوت کنم . حالا نه قبلا خیلیهم رفیق باز بودم ! نیستم دیگه . پس بخاطر همین بهش قول دادم اهل رفیق بازی نیستم . اونم مطمئن شد و به یه پسر مجرد خونه اجاره داد . امیدوارم مستاجر خوبی باشم اونم صاب خونه خوبی باشه . در ضمن فضول هم نباشه . آمین 


اصلا اهل تهدید و زور نیستم . اما امشب حسابی با اینترنت کار دارم . یعنی اگه بخاطر فردا و از ترس اعتراضات ذره از اینترنت رو قطع کنن یا بخوان بازم مسخره بازی در بیارن و فقط سایت های داخلی رو باز بذارن . من اولین نفری هستم که فردا با اسپری رنگ میرم تو خیابون :/


هرچی از این دوستیابی های اینستاگرامی و فضا مجازی متنفرم فکر کنم سر خودمم اومده. شما اگه یه نفرو قبلا دیده باشین و تو یه نگاه بدون تعریف از طرف خوشتون بیاد و بعد تو اینستا هم سریع فالو کنید طرفو .

اونوقت چی میتونید بگین؟ یعنی چجوری میشه دل طرفو به دست آورد ؟

ممنون میشم هر کی این پست رو دید جواب بده

یبار فقط جواب یکی از استوری هاشو دادم اونم فقط لایک کرد :/ 

اصلا از جواب دادن استوری بدم میاد مثل این میمونه که بخام با طرف لاس بزنم یا چی بگم مثلا طرف منو جدی نگیره .


روز ها پشت سر هم می آیند و میروند ، بدون اینکه حتی توجهی به من داشته یا حتی فحشی یا تکه ای نثارم کنند . فقط میروند . قبلا از این گذشتن ها خوشم می آمد ، مثل یک بلایی بود که می آمد و میرفت . مثل سردرد میگرن مادرم که همیشه شکایت میکند که میگیرد و ول میکند . روز های من هم همینطور بودند میگرفتند و ولم میکردند .

بعد ها ، یعنی کمی که گذشت و عاقل تر شدم ، عذاب هایم هم بیشتر شد ، مشکل پشت مشکل و تلاش های بیهوده ی من که مثل علفی خشک روی تلنبار میشد و کافی بود کبریتی بگیری و تمامش را آتش بزنی . به همین سادگی


صبح که از خواب پا شدم مثل زامبی ها دولا دولا رفتم سمت دستشویی و بعدشم با بدن درد و کوفتگی خودمو رسوندم به کمد لباسیم و تا تونستم لباس پوشیدم تا دیگه این دفعه دیر نکنم . هر لحظه اش یادم به کاری می افتاد که دیشب به خودم گفته بودم صبح انجامش میدم. از جمله شستن ظرف های همسایه بود که بعد بذارم دم در خونشون . بعد برداشتن پول های نقد داخل لباسم که ببرم بانک بریزه تو حسابم . و آخرشم آماده کردن کیف و دفتر و گوشی و تموم این خرت و پرت بازی های قبل رفتن به دانشگاه و بیمارستان . هوا هم بدجوری سرد بود انگار اصلا بخاری قهرش گرفته بود و گرم نمیکرد . یه سردرد بد و اعصاب خورد کنی هم گرفته بودم که بیشتر شبیه عذاب بود . و از اون بدتر میترسیدم که سرما خورده باشم. 

ساعت ۷ و ۳۰ دقیقه ، رفتم سراغ آب جوش و فلاسک رو پر آب کردم و یه قاشق چای خوری هم چایی ریختم و سفره ای که مادرم تازه از شهرستان برام آورده بود رو باز کردم . سریع پنیر و نون رو گذتشتم وسط سفره و روی صندلی ناهارخوری نشستم و تازه یادم افتاد که چایی رو هم باید بیارم . یمینجور گذشت تا ساعت ۷ و ۵۰ دقیقه شد در حالی که صبحانم تموم شده بود ، ظرف صابخونم رو گذاشته بودم پشت در و تازه رسیده بودم سر کوچه که ماشین تاکسی رو سر بلوار دیدم. یه نوری تو دلم روشن شد انگار خدا صدامو شنیده باشه . باید تا ساعت ۸ و ۱۵ دقیقه حاضریمو تو بیمارستان میزدم . پس تندی رفتم سمت تاکسی زرد رنگ و یه دربست ۷ هزار تومنی رو به جون خریدم و رسیدم بیمارستان  و بخیر گذشت اینبار .


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها