جیمز بلانت عزیز برایت مینویسم چون یک ساعت است دائم فقط یکی از ترک هایت برای من تکرار میشود . Goodbye my lover . و دائم حسی از یک عشقی که تجربه نکردم و در دلم هر روز و هر روز تاریک شدنش را میبینم یادآور میشود . به یاد روزهایی که گذشت و بدون خداحافظی تمام شد . بلانت عزیز من چه از عشق میفهمم زمانی که خواب را بر خودم حرام کردم زمانی که مانند مرده ای فقط در تختم دراز کشیدم و بر پنجره اتاقم خیره شدم . زمان از دستم رفت چشمانم خشک و سرد شد و بدنم مانند تکه ای گوشت به سمتی پرت شد . و چه میفهمی که من نمیدانم عشق چیست ، اصلا زندگی چیست؟ اصلا خوب و بد برای چیست ؟ . تو اصلا میدانی من کی هستم و آیا میخواهم دوست داشته شوم و دوست بدارم ؟
اصلا دوست داشتن یعنی چی؟ تو ساعت هاست به یادآورده ای سالهاست که در میان هر ساعت مثل قطاری از خاطرات میگذرد و افسارش را به دست باد سردی میدهد که تمام بدنم را به لرزه انداخته . من هر لحظه اش را سالها عمر کردم
Goodbye my lover .
درباره این سایت